حال و احوال این روزهایم
عجیب است و غریب
مینشیم گوشه ای نزدیک
خیره میشوم به قاب پنجره ای
پنجره ای که گرد و خاک ِ روزهایی را هنوز نگه داشته
و در جای جای شیشه اش به یادگار حک کرده
دست ِ دلم نیست ، گرد و خاک است که
دست ِ دلم را میگیرد و رویایی ام میکند
من در رویا غرق میشوم
کفش های خاطراتمان را پا میکنم
و در هوایت قدم میزنم
و بویت را تمنا میکنم
گاهی هم چند جرعه ای
مینوشم از شراب ِ کهنه ی عشقمان
حالم زیر و رو میشود
با مسخ ِ لذت ِ داشتنت
حالم رنجور میشود
با مست ِ واقعیت ِ نداشتنت
باز طاقت از حوصله ی حالم به تاراج میرود
و من ناخواسته کِشان کِشان
کشیده میشوم
سمت ِ مرز مخروب ِ شوریدگی
ترسی نیست از عبور ِ این مرز ...
اما من !!!
فقط نگرانم ...
نگران ِ گلدان شقایق های مریض
آری آنقدر بد است حالِ شقایق هایم
که مرز شوریدگی محو میشود در خیالم
و شقایق ها میشوند تنها دغدغه ی ذهن ِ درد دارم
در کش و قوس ِ همین حال احوالم
ابرها هم قصد ِ جان ِ احساسم را میکنند
نم میزنند بر شیشه ی پنجره
قطره قطره آب میکنند رویای ِ داشتنت را
و باز با بی انصافی فقط میبارند
انگار نمیبینند که قاب پنجره تو را کم دارد
انگار نمیبینند که شقایق ها از دوری تو مریضند
انگار نمیبینند که من هنوز هم بی تو در هیچستان ِ وجودم شرمنده ام
انگار ابر ها کور شده اند
که این چنیین با باران نقش ِ نداشتن تو را در دلم شور میزند
دلم برای قاب ِ پنجره میگیرد
دلم در حاشیه ی نگرانی برای شقایق ها پرسه میزند
من میندانم که کم داشتن تو
همیشه زجر را به سوغات می آورد برای منتظرهای به جاده نشسته ی تو
باز هم کافی میشود دلایلم
برای تلخ گریستنم
من از این گریه ها میترسم
آخر شاید بپوسد قلب شقایق های کنار ِ پنجره
زیر شبنم های اشک ِ من
و یا شاید قاب پنجره از شوری اشکم زنگار ببندد این بیچاره
اما هوای دل من بی تو هر لحظه اش
وافر میشود ز اشک
مریمــــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
رنگ در رنگ آمیخته میشود
ز عشق ِ در سایه ی ما